تنهایی یعنی ...!!!!!

من دارم میرم واسه یه مدت فقط بدونین 
انسان های بزرگ دو دل دارند دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است..
< پروفسور محمود حسابی >
تا درودی دیگر بدرود







منو یادت میاد

اره منم این منم که حتی تو جهنم هم میگفتی کنارمی

منم که گفتی مهم نیست بابام نباشه اما تو باش

دیدی که بودم هستم

ندیدی که مهم بود تو نیستی

یادته وقتی اون سنگی که شبیه قلب بود بهت دادم

گفتی قلبه سنگیتو کشیدم بیرون حالا دیگه عاشقمی

بازم گذاشتی سر جاش قلب سنگتو

نمیدونم کجایی نمیدونم کی داره قلبتو قلقلک میده

خواستم کمکت کنم حرفی که زدیو پاش وایسی

ادرسمو میدم

وسط جهنم از هر کی بپرسی نشونت میده کجا منتظرتم

زود بیا که اینجا بدجوری سردمه....


از " مـانـدن " کــه چیــزی نـمی دانی


از " مـانـدن " کــه چیــزی نـمی دانی لااقـــل

"درســـت رفتـــن " را یــاد بگیـــر


-----------------------------

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...

حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان...!

برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

برای کســی که این روز هــا عجـــیب نبــودش را حــــس میکـنم...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم
.
.
.
و برای خــــــودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام

ادامه نوشته

آغوش تو ..........!!!!

آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن    منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم،     واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم

منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه                  بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه            نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه

فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار      به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار

مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن              فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن 

تقدیم به عشقم

بازم سلام دوستان این دفعه می خوام اینجا باز خودمو ثابت کنم تمام این شعر ها رو تقدیم به کسی می کنم خیلی دوستش دارم  اما کاش بود بود و می دید که دارم می میرم دارم آب می شم بدونه اون دیگه نمی تونم

شعر خدایا پس چرا من زن ندارم؟

خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین‌تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک‌دانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت با من:
مجرد بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر زن ندارم!
خداوندا تو ستارالعیوبی
و بر این نکته سوء‌ظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو می‌دانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا عیب بزرگی‌است
من عیب دیگری اصلا ندارم!
خودم می‌دانم این "اصلا" غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیه‌ای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم!

حلقه عشقت.........!!!!!

شيريني ديدار بعداز فراق تو را انتظار ميكشم  دوري از تو برايم سخت بود و

 

 ملال اور اما شيريني  خنده هايت  تحمل فاصله ها را برايم اسانتر ميكرد 

   

حالا ديگرنزديك به توام  وجود نازنينت را حس ميكنم  خاطرات تلخ تنهايي و

 

 روزهاي  تكراري و بي كسي ام را دراين شهر از ياد برده ام   

 

   اينجا هوايش بوي تو رادارد  هر سو كه مينگرم توراميبينم كه لبخند به لب

 

 ايستاده اي و با چشمانت مرا فراميخواني همان چشماني كه شب وروز

 

هجرانشان رادر اشك نگاهم بر قلبم ميريختم 

 

چه شبها كه روياي دستان پرمهرت  خواب از چشمانم مي روبود و در دل

 

ظلمت شب تو را فرياد ميزدم

 

اري نازنينم   قلبم را به توباخته ام  قلبي كه زخم خورده  دشنه داغ بي وفايي

 

است  و ابراز علاقه تو مرحمي است  بر دردهاي ان.

 

حلقه عشقت بوسه گاه  لبهاي داغ من است         چه ساده عاشقت شدم .

 

صبورانه ميگذرانم اين چندروز را تا دوباره  جان بگيرم از ديدار تو.....

يكي بود يكي نبود

من براي سال ها مينويسم ......
 
سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند.......

افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود......

هميشه يكي بود يكي نبود


گم کرده





وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که این سو پیرمردی با سپیدی های مو
و هزاران بار مردن,رنج بردن
با خمی در قامت از این راه دشوار
که این سو , دستها خشکیده,دل مرده
به ظاهر خنده ایی بر لب و گاهی حرفهای پیچ در پیچ و هم هیچ
و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود نا چیز
وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو نازنینی , غنچه ای شاداب, شبنمی از عشق و صد ها آرزو بر دل
دلی که گهواره ی عشقی که چندی بیش نیست شای
د و از بازیچه بودن سخت بیزار است
وای بر من
ار تو آن گم شده ام باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن
و عاشق نمودن
سخت دشوار

لحظه دیدار

 

ثانیه های امروز به آغاز فردا چه نزدیکند و

         لحظه ها چه پر شتاب از پی هم می آیند؛

     ولی افسوس که برای لحظه ی دیدار تو ،

                           ثانیه ها به اندازه ی یک قرن ،

       بر صفحه ی ساعت ،سنگینی می کنند..

 

 

یاد خدا، حرف خدا

 

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود
او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد
ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند
و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد
تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند
حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند
.پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت،
در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود،
ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت
و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است
که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود..
در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”.
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟
- نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت
و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد،
گروه نجات آمدند
و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند
که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود
در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟
شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟
آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید.
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند
و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست

 

 

عشق یعنی.....!!؟؟

 

عشق یعنی همدم شدن با تنهایی..عشق یعنی شوق دیدار تو.
.عشق یعنی همیشه و هر جا نام تو,تصویر تو. 
 رویای تو.عشق یعنی با من باش..با من بمان
عشق یعنی تصویرت را در خواب و رویا در خیال با دستان مهر و وفا نقاشی کردن.
عشق یعنی چه باشی و چه نباشی بیادت هستم..
.عشق یعنی بودنت را با آرزو ها عجین کردم...عشق یعنی برایم بمان
عشق یعنی تورا میخواهم..یعنی تورا میستایم.
..عشق یعنی با عشق تو رسیدن به عشق الهی..
عشق یعنی تا هر جا تا هر وقت هرلحظه تا رو پود جانم  نام تورا زمزمه میکنند
عشق یعنی دوستت دارم........
عشق یعنی عاشق دیدارتو بودن....عشق یعنی : عشق

 

 

 

..تقدیم به کسی که بودنش را آرزو دارم و نبودنش را در تصویر

ذهن خود نمیگنجانم..