قصه های ناخدا1

دیشب کنار دریای جنوبی استانم بودم . همیشه دریا یاد آور تمام خاطراتم هست . از وقتی یادمه کنار دریا بودم . همیشه چیزی ازش میخواستم . همیشه منتظر چیزی بودم که هیچ وقت نداشتم  انتظار داشتم اون قایقی که میاد منو با خودش ببره . بعد از سالیان دراز قایقی پیدا شد که البته البته خودم مرغ خیالم را فرستادم و خودم خواستم که پیدا بشه وگرنه هیچ وقت پیدا نمی شد چون قایق ترس از ناخدا داشت .قایق را چند صباحی داشتم که البته او از این داشتن چیزی نمی فهمید قایق را به حال خود رها کردم و او کم کم دور شد و در نزدیکترین خشکی که به چشمانم می رسید متوقف شد ، من آن خشکی را می شناختم و آشنا بودم هر مسافری گاهی سری به این خشکی  می زد.........
بقیه داستانهای ناخدا در ادامه مطلب
ادامه نوشته

ثروت کورش کبیر


زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.
کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت  سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.

سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.

وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم .
زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

کتاب مزرعه حیوانات

سلام به همه دوستان


اینم از کتاب مزرعه حیوانات که می خواستید که به صورت کتاب الکترونیک در موبایل هستش

منتظر نظراتون هستم



دانلود